پیری
کلمات کلیدی :
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
نخستین اتفاق تلختر از تلخ در تاریخ که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرّم بود
مدینه نه که حتی مکّه دیگر جای امنی نیست تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود
فتاد از پا کنار رود در آن ظهر درد آلود کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود
دلش میخواست میشدآب شد از شرم،اما حیف دلش میخواست صد جان داشت امّا بازهم کم بود
اگر در کربلا طوفان نمی شد کس نمیفهمید چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود
ای خمیره تو از"هو"، ای قتیـل در محــرم از غم تو شعله ور شد گنبـــد عتیق عالــم
طبل و سنج می نوازند لیل و النهار، درعرش حضرت مسیح رفته است بر صلیب نوحه و غم
می رسد به ناکجاها نوحه خوانی ملائک سینه می زند پیمبر، اشـک می فشاند آدم
کربلا ! دگر تو در خویش خونی از خدا نداری گمشده گل من و تو، گم شده گل دو عالم
دجله و فرات! اسمی ذکر صبح و شام من شد ای حسین اسم من باش، ای حسین؛ اسم اعظم!
دل به سوی کربلا شد ناگهان، تبارک الله! ما طفیـل عشــق اوییــم صــل آله و سلــم
من آن مجاهد نستوه خردسال اسیرم
که شمع محفل آزادگى ات روی منیرم
پیام خون خدا خیزد از زبان خموشم
که سید الشهداء را به شهر شام سفیرم
رخم کبود ز سیلى به چشم دوست چراغم
قدم کمان ز فراق و به قلب خصم چو تیرم
پناه هفت سپهرم، که گفت دخت یتیمم؟
شفیعه دو سرایم، که خوانده طفل صغیرم؟
عزیز فاطمه هستم ز عزتم نشود کم
اگر چه در دل شب گوشه خرابه بمیرم
چه باک اگر به سنگم زنند، نخلم کمالم
چه غم زسلسله روبهان ، که دختر شیرم
مرا به شام نبینید در لباس اسارت
که تا خداست خدا ، بر تمام خلق امیرم
پیام آور خون شهید تا صف حشرم
ز سیدالشهداء باشد این مقام خطیرم
عدو به چشم حقارت نظاره کرد به حالم
خبر نداشت که حتی فرشته نیست نظیرم
یزید داد مرا جا به روی خاک خرابه
به عزم آن که شمارد میان خلق ، حقیرم
کجاست تا نگرد در همین خرابه زعزت
پناه طفل صغیر و مطاف شیخ کبیرم؟
به سن کوچک من منگرید کامدم این جا
نه دست زائر خود، بلکه دست خلق بگیرم
من و جدایی خون خدا خدا نکند من و ندیدن کرب و بلا خدا نکند
بدون کرب و بلا خوب نیست درد و بلا از اینکه بی تو شوم مبتلا خدا نکند
.
امروز کمی هوایی اربابم / از صبح دلم گرفته و بی تابم
تقویم بیاورید ای وای حسین / شب اول است و من در خوابم
صلی الله و علیک یا ابا عبدالله
شبی غمگین،
شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد،
دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد،
به من می گفت "تنهایی" غریب است
ببین با غربتش با من چه ها کرد،
تمام هستی ام بود
و
ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد،
او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد...