سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای بندگان خدا، برادر باشید ! مسلمان، برادرمسلمان است، به او ستم نمی کند، او را وا نمی گذارد و او راتحقیر نمی کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

غروب

ارسال‌کننده : در : 86/8/2 12:40 صبح

غروب دل انگیزی است با تو پیمودن یک راه

یک راه سخت چه شیرین می شود

ببین اگر دروغ باشد

کوهی زیر پایمان نیست

هر پرنده ای مردنی است

و رود بی آب

با من این راه را بیا تا به آخر

خوشبختی یعنی همین




کلمات کلیدی :

مگر چه کرده ام

ارسال‌کننده : در : 86/8/2 12:38 صبح

بگو بگو، بگو به من
 مگر چه دیده ای ز من
 بگو به من
تو خوب من
 چرا ، چرا ، مگر چه کرده ام به تو
 ببین که گلشن وجود من
 چگونه تشنه ی بهار توست ؟
 مگر امید من رسیدن وصال توست
 بگو بگو ، قسم به جان تو
 به رویش ستاره ها
 به ماه ، کهکشان و راه آن
قسم به شب ، به روز
 به ظلمت شبانه ام
 به کلبه ی خرابه ام
 قسم به روح پاک خود
که چون نسیمی از سحر
 به روح پر شرر زند
مرا نمی رسد خبر
 ز فطرت درون تو
 بگو ، بگو ، مگر چه کرده ام به تو؟




کلمات کلیدی :

باران

ارسال‌کننده : در : 86/8/2 12:37 صبح

چتر به دست
زیر باران احساسات
زیر ضربه های احساسات
و
مسیر
در انتظار احساسات
چه زود به پایان مسیر می رسیم
چه زود ضربه می خوریم
در اوج احساسات
این منم در این مسیر
این منم در این مسیر



کلمات کلیدی :

ای کاش بمیرم

ارسال‌کننده : در : 86/8/2 12:35 صبح

کاش امروز

بمیرم

کاش فردای جهان باز

نبینم

کاش این حمله ی ای کاش

نبینم

کاش در صحنه ی انکار

بمیرم

کاش در اوج سخن باز

در جمله ی ای کاش

نمیرم.



کلمات کلیدی :

محمد

ارسال‌کننده : در : 86/8/2 12:34 صبح

به جرم اینکه خیلی ساده بودم/ به زندان دلت افتاده بودم / اگر چه حکم چشمانت ابد بود/ برای مرگ هم آماده بودم


کلمات کلیدی :

دلم گم شده است

ارسال‌کننده : در : 86/8/2 12:25 صبح

چراغی به من بدهید تا در تاریکی مطلق پیدایش کنم

تو اگر چشمانت را از من بپوشانی ٬ کودک شرور آن سالها می شوم و

شیشه پنجره هارا می شکنم

تند باد را گرفتار می کنم

و خواب چشمهارا مثل پرستویی مهاجر پر می دهم

اگر تمام زمین را به نام من کنند ٬ دوباره به شهر خودم باز می گردم

آنجا چشمه ای هست که کودکیم را در آن پنهان کرده ام

تو هم هر کجا بروی در دل من جا داری

مگر نمی دانی ؟ مگر نمی دانی دل من مرز آسمان و زمین است ؟





کلمات کلیدی :

می خوان

ارسال‌کننده : در : 86/8/2 12:23 صبح

می خوان این دلخوشیرو ازم بگیرن

اگه اون بود نمی ذاشت

می خوان اتیش بزنن به هستی من

اگه اون بود نمی ذاشت

اگه اون بود نمی ذاشت زمونه اینجوری باشه

نمی ذاشت حرفی و ترسی دیگه از دوری باشه

اگه اون بود نمی ذاشت روز من این رنگی باشه

نمی ذاشت سهم من از زندگی دلتنگی باشه

اگه اون بود نمی ذاشت خوابمو اشفته کنن

دلمو زندون این حرفای ناگفته کنن




کلمات کلیدی :

<      1   2