غروب
غروب دل انگیزی است با تو پیمودن یک راه
یک راه سخت چه شیرین می شود
ببین اگر دروغ باشد
کوهی زیر پایمان نیست
هر پرنده ای مردنی است
و رود بی آب
با من این راه را بیا تا به آخر
خوشبختی یعنی همین
کلمات کلیدی :
غروب دل انگیزی است با تو پیمودن یک راه
یک راه سخت چه شیرین می شود
ببین اگر دروغ باشد
کوهی زیر پایمان نیست
هر پرنده ای مردنی است
و رود بی آب
با من این راه را بیا تا به آخر
خوشبختی یعنی همین
بگو بگو، بگو به من
مگر چه دیده ای ز من
بگو به من
تو خوب من
چرا ، چرا ، مگر چه کرده ام به تو
ببین که گلشن وجود من
چگونه تشنه ی بهار توست ؟
مگر امید من رسیدن وصال توست
بگو بگو ، قسم به جان تو
به رویش ستاره ها
به ماه ، کهکشان و راه آن
قسم به شب ، به روز
به ظلمت شبانه ام
به کلبه ی خرابه ام
قسم به روح پاک خود
که چون نسیمی از سحر
به روح پر شرر زند
مرا نمی رسد خبر
ز فطرت درون تو
بگو ، بگو ، مگر چه کرده ام به تو؟
به جرم اینکه خیلی ساده بودم/ به زندان دلت افتاده بودم / اگر چه حکم چشمانت ابد بود/ برای مرگ هم آماده بودم
کلمات کلیدی :
چراغی به من بدهید تا در تاریکی مطلق پیدایش کنم
تو اگر چشمانت را از من بپوشانی ٬ کودک شرور آن سالها می شوم و
شیشه پنجره هارا می شکنم
تند باد را گرفتار می کنم
و خواب چشمهارا مثل پرستویی مهاجر پر می دهم
اگر تمام زمین را به نام من کنند ٬ دوباره به شهر خودم باز می گردم
آنجا چشمه ای هست که کودکیم را در آن پنهان کرده ام
تو هم هر کجا بروی در دل من جا داری
مگر نمی دانی ؟ مگر نمی دانی دل من مرز آسمان و زمین است ؟
می خوان این دلخوشیرو ازم بگیرن
اگه اون بود نمی ذاشت
می خوان اتیش بزنن به هستی من
اگه اون بود نمی ذاشت
اگه اون بود نمی ذاشت زمونه اینجوری باشه
نمی ذاشت حرفی و ترسی دیگه از دوری باشه
اگه اون بود نمی ذاشت روز من این رنگی باشه
نمی ذاشت سهم من از زندگی دلتنگی باشه
اگه اون بود نمی ذاشت خوابمو اشفته کنن
دلمو زندون این حرفای ناگفته کنن